اماکن دیدنی ایران

همسرم در کمال پررویی از ارتباط کثیف خود با یک زن از خودش بزرگتر پرده برداشت

هشت سال پیش در حالی که آرزوهای زیادی برای آینده داشتم، با اصرار مادرم با پسر دایی‌ام ازدواج کردم، درسم خیلی خوب بود و علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشتم، می‌خواستم درس بخوانم و در جامعه فرد مفیدی باشم ولی به یک باره انگار زبانم را بستند و لال شدم.

رکنا:زن جوان در حالی که قطرات اشک، صورتش را خیس می‌کرد ادامه داد: مادرم می گفت که رضا پسر خوبی است و تو را خیلی دوست دارد، حتی حاضر است برای تو بمیرد، وقتی با اصرارهای مادرم مواجه شدم نمی‌توانستم چیزی بگویم، بنابراین قبول کردم و بله به پسر دایی‌ام، گفتم. دوران عقد ما کم و بیش خوب بود. یعنی تا می‌توانست ظاهرش را حفظ می کرد و به من عشق می‌ورزید، ولی بعد از این که عروسی کردیم کم کم متوجه شدم همسرم فردی عصبی و پرخاشگر است. با کوچک ترین موضوعی از کوره در می‌رفت و شروع به فحاشی و کتک کاری می‌کرد. تحمل می کردم و با خودم گفتم شاید اگر بچه‌ دار شویم اخلاقش بهتر شود.دوران بارداری سختی داشتم، بیشتر وقت‌ها در بیمارستان بستری می شدم. همسرم در این دوران از لحاظ عاطفی توجهی به من نداشت و بعد از این که دخترم به دنیا آمد، نه تنها بهتر نشد بلکه اخلاقش بدتر شد. هر چه دلیلش را می پرسیدم، جواب درست و حسابی نمی‌داد و بی توجه بود حتی صدای بچه‌ هم اذیتش می‌کرد. تحملم طاق شده بود. اشتباهی که کردم این بود که در مقابل پرخاشگری‌های همسرم جواب در آستین داشتم و در مقابل کتک می‌خوردم بعد مرا روانه منزل پدرم می‌کرد و تا یک ماه خبری از من و بچه‌ نمی‌گرفت. چندین بار به بهانه‌های واهی دعوا راه می‌انداخت و دوباره ما را به منزل پدرم می‌برد، دفعه آخر یعنی یک ماه پیش، همین کار را تکرار کرد و دیگر خبری از ما نگرفت تا این که با وساطت بزرگ ترها راضی شد مرا به منزل برگرداند.تا چند روز حرفی بین ما رد و بدل نمی‌شد. بعد از یک شب غیبت، کم کم به او شک کردم و از زیر زبانش کشیدم و قسمش دادم که واقعیت را بگوید. او گفت: باید قول بدهی جیغ و داد نکنی و حق نداری هیچ اقدامی انجام دهی و بعد با کمال پررویی گفت که یک ماه است تجدید فراش کرده و با زنی مطلقه که پنج سال از خودش بزرگ تر است و بچه هم دارد، صیغه 10 ساله بسته است. بنابراین حق نداری جایی شکایت کنی، باید بسوزی و بسازی چون طلاقت هم نمی‌دهم.وقیح تر این که همسرم هر وقت از پیش آن خانم می آید برای این که حرص مرا در آورد شروع به تعریف، تمجید و مقایسه ما با هم می کند. برای همین به دادگاه آمده ام تا طلاق بگیرم چون او مرد زندگی نیست و مدت هاست من و فرزندم را رها کرده است