اخبار گردشگری

پوران دخت نخستین پادشاه زن ایرانی

پوران دخت به معنای دختری با چهره گلگون، نخستین زن ایرانی است که به مقام سلطنت رسید. دوران سلطنت او مصادف بود با اواخر خلافت ابوبکر و اوایل خلافت عمر.پادشاه زن

هنوز ۲۱ سال باقی مانده بود تا سلسله خاندانشان به پایان برسد. سهم او آشفته ترین روزهای آن ۴۲۷ سالی بود که پدران، نیاکان و اجدادش بر ایران زمین حکومت کرده بودند. او روزهایی را به چشم دیده بود که خونریزی و برادرکشی ساده ترین کار خاندانش شده بود.
می گویند او احتمالا از آن رو بر تخت شاهی نشست که پس از کشته شدن همه برادرانش به دست برادری دیگر، همراه با خواهرش یگانه وارثان سلطنت محسوب می شدند. از این رو، او سی امین پادشاه ساسانیان شد و بدین ترتیب بخشی از تاریخ ایران را به گونه ای رقم زد که نخستین زن پادشاه در ایران زمین نام گیرد. روزگارش چنان به سراشیبی سقوط افتاده بود که حتی مورخان رومی و یونانی نیز نتوانسته اند روایتش کنند.
روزگاری که هر سردار و فرمانده نظامی، مدعی تاج و تخت شاهنشاهی ساسانیان بود، از روزی که پدرش را کشتند تا آن روز که تاج بر سر نهاد، در مدتی کمتر از یک سال، ایران زمین ۶ شاه به خود دید.
با نخستین پادشاه زن ایرانی بیشتر آشنا شوید

سهم نخستین زن پادشاه در ایران، حدود ۱۶ ماه حکمرانی بود اما او در همین اندک ماه هایی که سلسله خاندانش رو به افول نهاده بود، چنان کرد که مورخان اسلام هم در وصفش گفته اند:«از بار سنگین مالیات هایی که بر دوش مردم بود کاست.»

«پوراندخت» نخستن زنی که در ایران بر تخت شاهی تکیه زد کمی آنطرف تر از پایتخت ساسانیان در «انشان» واقع در خوزستان کنونی، که مرکز پادشاهی عیلامیان بود تاج بر سر نهاد. او تمام تلاش خود را برای بهبود اوضاع مردم سرزمینش کرد و وقتی دید که این سلسله با سرعتی خارج از کنترل رو به نابودی نهاده و توان تغییر سرنوشت مردمش را ندارد خود کنار نشست تا مبادا تصمیمی بگیرد که به ضرر ایران تمام شود.

سال ۵۹۱ میلادی سپری شده بود. تازه پدرش تاجگذاری کرده بود که به دنیا آمد. در شهری که حدود ۶۰۰ سال پایتخت ایرانیان در دوره اشکانیان و ساسانیان بود، در کنار دجله و سرزمین میان رودان بزرگ شد. نامش را «پوراندخت» یا «پوران» نهادند. او یکی از ۶ شاهزاده ای بود که در «تیسفون» زندگی می کرد.

در آن زمان «خسروپرویز» ساسانی، تازه توانسته بود با حمایت «موریکیوس» امپراتور روم، بر شورش «بهرام چوبین» پیروز شود و به عنوان شاهنشاه ایرانیان تاجگذاری کند، «پوراندخت» حاصل ازدواجی بود که ادیبان و شاعران در وصفش منظومه «خسرو و شیرین» را سرودند.
مادرش زنی اهل ارمنستان و مسیحی بود به نام «شیرین»، این زن سوگلی شاه شده بود و نفوذ زیادی بر او داشت. در وصف ازدواج های خسروپرویز اعداد عجیبی گفته اند و حتی از داشتن ۳ هزار زن نام برده اند اما او سه زن رسمی بیشتر نداشت. یکی مادر «پوراندخت» بود، یکی «گردیه» نام داشت و دیگری هم «مریم» دختر «موریکیوس» امپراتور روم بود.
به واسطه همین ازدواج اوضاع ایران و روم در ابتدای دوره سلطنت «خسروپرویز» آرام بود و جنگی در میان نبود. به همین دلیل این شاه ایران توانست قدری به امور داخلی و هنر بپردازدو موسیقی ایرانی در این دوره رونق گرفت اما «خسروپرویز» فردی خرافاتی بود و تعداد زیادی پیشگو داشت، پیشگویانش به او گفتند که نباید در «تیسفون» بماند زیرا آنجا برایش بدیمن است.
به همین دلیل او از کاخ سفید و ایوان کسری که به طاق کسری مشهور بود و همواره نسیم برخاسته از رودخانه «دجله» در آن می وزید خارج شد و در جایی به نام «دستگرد» ساکن شد اما دوره آرامش ایران ۱۰ سالی بیشتر از زمان تاجگذاری «خسروپرویز» پایدار نماند.

«پوراندخت» ۱۲-۱۰ ساله شده بود که در همسایگی ایران اتفاقاتی به وقوع پیوست. مردی به نام «فوکاس» علیه امپراتور روم شورید و «موریکیوس» را به قتل رساند و خود را امپراتور نامید. وقتی سفیر او راهی دربار «خسروپرویز» شد شاه ایران که متحد «موریکیوس» بود او را به رسمیت نشناخت و بدین ترتیب سربازان رومی در سال ۶۰۲ به سمت مرزهای ساسانیان آمدند و جنگی ۲۰ ساله آغاز شد.

روزگار تلخ پوراندخت چگونه آغاز شد؟
«خسروپرویز» در جنگ هایش شروع خوبی داشت. هرج و مرج بر رومیان غالب شده بود. «فوکاس» که تخت سلطنت را غصب کرده بود، نتوانست در مقابل فتوحات خسرو کاری بکند، فشار ایرانی ها باعث وحشت و اضطراب در ممالک روم شرقی شده، بحرانی تولید کرد که در نتیجه آن «هراکلیوس» که در تاریخ ایران به «هرقل» معروف است، از «کارتاز» با کشتی هایی به «قسطنطنیه» آمد و در سال ۶۱۰ میلادی با همراهی مردم، زمام امور را به دست گرفت اما این مانع از پیشروی های «خسروپرویز» نشد و در سال ۶۱۱ میلادی به شامات تاخت و دمشق را گرفته و غارت کرد.

در سال ۶۱۴ میلادی، سپاه ایران عازم «اورشلیم» شدند و توانست بیت المقدس را تسخیر کنند. خسرو به این فتوحات خود اکتفا نکرده، «شهر براز» را که یکی از سرداران نامی ایران بود با قشونی به طرف مصر فرستاد و او از کویری که مابین شامات و مصر حائل است گذشته وارد مصر شد و در سال ۶۱۶ میلادی، اسکندریه را که شهری نامی و تجارتی بود، گرفت.

این سردار ایران، اثر بزرگی در عالم آن روز ایجاد کرد، زیرا مدت ۹ قرن بود که مملکت مصر از تصرف ایران خارج شده و شاهان ساسانی همواره درصدد آن بودند که حدود ایران را به حدود زمان هخامنشی برسانند، همین پیروزی ها بود که رفته رفته «خسروپرویز» را مغرور کرد و او تصور کرد که هیچگاه پایانی در کار نیست.

وقتی سال ۶۲۷ میلادی فرا رسید، دوباره ایرانیان و رومیان رو در روی هم قرار گرفتند. «هراکلیوس» کاخ «خسروپرویز» را نشانه گرفته بود و به سمت کاخ دستگرد لشگر کشید. در نزدیکی نینوای قدیم، که اینک بغداد، پایتخت عراق، در آن واقع شده جنگی به نام «نینوا» درگرفت.
در این جنگ فرمانده سپاه و سردار ایرانی کشته شد ولی سربازان ایران پافشاری کردند تا آنکه نیروی کمکی به آنها رسید اما اینجا بود که نقطه اوج «خسروپرویز» به پایان رسید و او به سراشیبی سقوط افتاد. ترسی بر او غالب شد و به ناگاه تصمیم به خارج شدن از منطقه و میدان نبرد گرفت.

سپاهانیان ایرانی گرچه دیدند که شاهشان در حال خروج است و گویی دارد فرار را بر قرار ترجیح می دهد اما حاضر نشدند جنگ را به سربازان رومی وانهند. آنقدر مقاومت کردند که «هراکلیوس» عقب نشست و راهی تخت سلیمان شد. همان زمان دجله و فرات نیز طغیان کرد. سیل، خرابی قسمتی از ایوان کسری را به دنبال داشت.

شکسته شدن سدها، کشتزارهای اطراف را به باتلاق تبدیل کرد وناکامی «خسروپرویز» در ترمیم ویرانی ها، نشانه بارز انحطاط دولت ساسانیان نزد عامه مردم شد، در این شرایط «خسروپرویز» همراه زن محبوبش «شیرین» و دو پسر او «مردانشاه» و «شهریار»، از دجله عبور کرد و به «ویه اردشیر» در قسمت غربی دجله رفت، اینجا بود که شاه ایران تیر خلاص را هم بر سرننوشت خود رها کرد.

او چنان مجذوب «شیرین» بود که تصمیم گرفت به جای پسر بزرگش «شیرویه» که به «قباد دوم» معروف بود و مادرش نیز «مریم» دختر «موریکیوس» بود، فرزند خردسالش از «شیرین» را ولیعهد معرفی کند. همین تصمیم همه کارها را به آنجا رساند که تاریخ می گوید خون به پا شد.