تلخ و شيرين يك گشت و گذار نيمروزي در پارك ملي گلستان
اينجا سالهاست که محل زندگي است؛ از ميليونها سال پيش، قبل از عصر يخبندان، همان زماني که پايان دوره زندگي دايناسورها بود، اما بعد از آن يخبندان بزرگ که جنگلهاي اروپا از بين رفت، اين جنگلها دست نخورده باقي ماند.
روزنامه توریسم نوشت:امروزه در اروپا به اين جنگلها، جنگلهاي «فسيل» ميگويند و پارك ملي گلستان ايران نيز در همين رديف قرار دارد. اين پارك، بسيار وسيع است و هر گوشهاش به اقليمي ميرسد؛ از يك طرف، به مناطق خشک و نيمه خشک شرق و شمال استان خراسان شمالي و سمنان و از طرف ديگر، به جنگلهاي مرطوب خزري يا هيرکان متصل است. درختهاي اين پارک در انتهاي جنگلهاي هيرکاني قرار دارد؛ همان مجموعه درختان پهن برگي که سراسر شمال کشور را فراگرفتهاند.
اين منطقه بيش از نيم قرن از حفاظتش ميگذرد و عناويني چون اولين پارک ملي، ذخيرهگاه زيست کره، رتبه اول خاورميانه و رتبه ششم جهاني در امر حفاظت، قدمت و مديريت را به خود اختصاص داده است. چندين سرمحيطباني و محيطبان، شب و روز درحال محافظت از پارک هستند؛ هر چند پارک با آن وسعت 91 هزار و 895 هکتارياش، نياز به محيطبانان بيشتري دارد، ولي همينها نيز از جان خود مايه ميگذارند تا اين کمبودها جبران شود.
زعفران بهاري: براي ديدن اينجا، در جادهاي قدم ميگذاريم که ما را تا انتهاي پارک همراهي ميکند. در دو طرف جاده، کوهها همچون ستونهاي سر به آسمان کشيده، ايستادهاند و گذر ما را تماشا ميکنند. سرپرست پارک ملي گلستان ميگويد؛ «اين کوهها و صخرهها جايگاه کَلها و بزهايي است که در اين منطقه جولان ميدهند». آن طرف پارک، جايي که ديگر از کوهستان خبري نيست، همه چيز تا بينهايت، بيحد و حصر است؛ اينجا دشت «ميرزابايلو» است؛ جايي که آهوها در آغوش باد جست و خيز ميکنند. کارشناس پارکداري پارک ملي با غرور به يکي از شاخصههاي منطقه، يعني «زعفران آلمه» اشاره ميکند؛ زعفراني که با گلهاي زيباي زردرنگ، هر ساله با پايان سرماي زمستان، صداي آرام و گوشنواز آبهايي که با ذوب برفها در رگهاي زمين جاري شدهاند را به رنگهاي زيباي خود ميآرايند و شروع دوباره زندگي را نويد ميدهند. اين گلهاي زردرنگ تنها زعفران زرد وحشي دنيا هستند و فقط تا پايان آب شدن برفها در اوايل بهار به چشم ميخورند و دوباره سر در زمين فرو ميبرند.
زخم سوختگي: منطقه «يکه برماق»، اما جايي است که چند سال پيش در آتش ناآگاهي انسان سوخت و دشت و درختچه و درخت همه خاکستر شدند. درختاني هم که جان سالم به دربردند، هنوز زخم سوختگي بر چهره دارند. محيط بانان، از شروع فصل گرما تا اواخر پاييز هميشه نگران آتش سوزي هستند، مخصوصاً در اين منطقه و با آتشي که به دست انسان روشن ميشود. حکايت اين بياحتياطيها، اما همچنان ادامه دارد.
سه اقليم زيبا: کنار هم قرار گرفتن سه اقليم متفاوت باعث شده است تا هزاران نوع حيات گياهي و جانوري متنوع که صدها چرخه تغذيه را در دل دارند، رقم بخورد. آن قدر متنوع، که از چهار گونه درختي «آندميک» و بومي ايران، سه نوع آن يعني درخت انجيلي، درخت سفيد پلت و درخت لرگ در اينجا ثبت شدهاند. پارک ملي گلستان، زيستگاهي مناسب براي زندگي گياهي است.
درختان انجيلي، همانهايي است که شاخههاي زبر و پيچ خوردهاي دارند، آن قدر که گاهي به نظر ميرسد، گره کوري خوردهاند و بازشدني هم نيستند، ولي با آن شاخههاي جوش خوردهشان، جلوهاي زيبا به پارک ميدهند. آلوچه جنگلي با ميوههاي خوشمزه قرمز رنگش، اسپرس با گلهاي بنفش و زيبايش و بالاخره، ارس هميشه پابرجا، رنگ و لعاب وصف ناپذيري به پارک داده اند. کم نيستند گياهان دارويي و صنعتي که هر سال وقت بار دادنشان، دانشجويان و محققان زيادي را به کوه و کمرها و حاشيههاي رودخانه و پاي درختان کهنه ميکشانند.
جنگلي پر از حيات: کافي است بي سر و صدا و پياده، کمي از جاده وسط، به سمت داخل منطقه برويم و کمي هم صبر کنيم تا طبيعت بکر جانوري، کم کم روي شگفت انگيز خود را نمايان کند. گاهي از دور چند مرال به چشم ميآيند که در کنار جويباري نشستهاند. کوچکترين صداي پا، يا حرکتي مشکوک، کافي است تا در چشم به هم زدني از مقابل چشمانمان ناپديد شوند. از پرندهها نيز، بخصوص عقاب و باز، شايد فقط صدايشان نصيب ما شود. آنها معمولاً در بالاترين ارتفاعات پرواز ميکنند. عقاب طلايي هم که بلندپروازي و تيزبينياش وجه بارز تمايزش با ساير پرندگان شکاري است، گونه ديگر و مهم اينجاست که بالاترين نقاط کوهها و صخرهها را براي لانه سازي انتخاب ميکند، اما کبکها، گنجشکها و گاهي هم پرستوهاي بهاري؛ اگر خوب دقت کنيم، به چشم مي آيند. پروانه ها و حشرات هم که شايد به اندازه قدم به قدم ما، تنوع داشته باشند، رنگ به رنگ و اندازه به اندازه و نوع به نوع، روي گلها و زير بوتهها و کنار جوي ها به چشم ميخورند. چشم را به هر طرف که بگردانيم، رنگي از زندگي خودنمايي ميکند.
ديداري نه چندان دوستانه!
محيطبان همراهمان ميگويد براي ديدن قوچها بايد به تپه ماهورها برويم. هر چند مسير سخت است، ولي ارزشش را دارد. قوچها، باابهت تمام و با شاخهاي بزرگ پيچ خورده، كنار ميشها ميچرخند و روزگار ميگذرانند. نزديک شدن به آنها به همين سادگي نيست، بايد طوري نزديک شويم که نه صدا و نه بوي ما را حس کنند. فقط کافي است که يکي چشمش به ما بيفتد، آن وقت است که همه شان لحظهاي براي تماشاي غريبه، چشم در چشم ميايستند و بعد، ناگهان در چشم به هم زدني ناپديد مي شوند. پيش از اين، محيطبان همراهمان گفته بود اگر خوش شانس باشيم، در جنگلهاي انبوه، ميتوانيم مرال ها را از نزديک ببينيم. شانس با ما يار است و آنها را اين بار از نزديک ميبينيم، همان گوزنهاي ايراني که با چشمهاي درشتشان نام و نشاني براي خود در اين پارک به هم زدهاند، اما با کوچکترين صداي ما، به سرعت از آنجا دور ميشوند.
سرشناسان پارك: وقتي يكي از كارشناسان پارك، برايمان از خرسها و پلنگهاي اينجا ميگويد، صدايش طوري است که انگار نميخواهد راز اين حيوانات بينظير فاش شود؛ آخر آن قدر تعدادشان کم شده و به خاطر شکار يا تخريب زيستگاه، رو به انقراض رفتهاند که بيم گرفتاري به سرنوشت ببرهاي مازندران و شيرهاي ايراني و پيوستن به خاطرهها، براي آنها نيز وجود دارد. پلنگهاي زيباي ايران، نماد پارک ملي گلستان هستند و خرسهاي اين منطقه هم در ايران بسيار شهرت دارند. آنها را شايد بتوان در پشت صخرهها، لا به لاي درختان و در دل غارها، هنگامي که با تولههاي خود در حال گشت و گذار هستند، مشاهده كرد.
همسايههاي بيآزار: مارهاي پارك هم متنوعند. هرچند گونههاي سمي، مثل افعي هم در پارک ملي گلستان ديده شده، ولي بيشتر مارهاي گلستان بيخطرند؛ البته براي انسان. نوع منحصربه فرد و زيباي مارهاي اين منطقه، کفچه مار است که هنگام باز کردن چتر دور گردنش در وقت دفاع يا حمله، بسيار ديدني ميشود.
مگر ميشود اين همه رودخانه و جويبار بزرگ و کوچک در دل اين منطقه جاري باشد و گونههاي آبزياش بي شمار نباشند؛ از قورباغه و خرچنگ گرفته تا ماهيهاي کوچک و بزرگ و رنگارنگ که هر يک در زبان محليها به نامي معروفند. مشهورترين رودخانه جنگل هم که منزلگاه ماهيان زيادي است، «مادرسو» نام دارد؛ رودخانه اي که حالا به خاطر پل هاي زيادي که روي آن ساخته اند، هم جلوه طبيعياش عوض شده و هم حيات جانورانش تهديد ميشود.
هر گوشه به طرحي: بالاي صخرهها و سنگ هاي صعب العبور «آدم چاغران» كه كمتر جانوري ميتواند عبور کند، محل زندگي جانوراني است که فرمانرواي آنجا محسوب ميشوند؛ کلها و بزهايي که از کوچکترين شکافي براي قرار گرفتن روي ستونهاي استوار صخرهها استفاده ميکنند. ميانههاي جاده، تابلوي آبشار گلستان، پديدهاي زيبا و منحصربه فرد از طبيعت جنگل را معرفي ميکند.
صخرهها با مهرباني تمام، آبهاي ريزان را در بر گرفتهاند و تا سطح زمين همراهيشان ميکنند، اما در کنار اين همه زيبايي، يک زشتي هم خفته است؛ جاده! جادهاي که روزگاري فقط چند گاري و ماشينهاي قديمي از آن عبور ميکردند، امروز شاهد تردد هزاران ماشيني است که بيوقفه ميگذرند و گلستان را به خراسان پيوند ميدهند. جاده در گودترين دره پارک قرار دارد، گويي جايش واقعاً اينجا نيست، چرا که هربار پس از بارش بارانهاي طولاني، آب قسمتي از جاده را با خود ميبرد!
بيم و اميد: هر دو سال يکبار نمايندهاي از يونسکو براي بازديد از پارک به ايران ميآيد و هر بار هم از جزيره شدن زيستگاه جانداران در اين پارک ملي، مسئولان را بيم ميدهد، همان پديدهاي که باعث محصور شدن حيوانات در يک منطقه و عدم ارتباط با خويشانشان در آن سوي جاده شده است. حالا ديوار طولاني و نخراشيدهاي که براي ايمني جاده گلستان از طغيان آبهاي سيل آسا زدهاند، کاملاً سرزمين زيست کره پارک را به دو جزيره جدا از هم تبديل کرده است، اما مشکل فقط به همين جا ختم نميشود؛ اينجا نيز مثل هر جاي ديگر، به محض آنکه پاي انسان برسد، انبوه زباله برجاي ميماند، زبالههايي که در دل خود، دريايي از پلاستيکها و مواد غيرقابل بازگشت به طبيعت دارند و تا هزاران سال مهمان ناخوانده در دامان پاک جنگل خواهند بود. جاده و شلوغي آن هم البته دلخواه شکارچياني است که فرصت را براي شکارهاي غيرمجاز غنيمت ميشمارند و با سلاحهاي پيشرفته، از داخل ماشينهاي خود به شکار ميپردازند و بي سر و صدا از آنجا خارج ميشوند.